کبوتران حرم
استاد يوسف کهزاد استاد يوسف کهزاد

بهار مرده وگلشن ز باغبان خالیست

پرنده ها همه رفتند و آشیان خالیست

چه غم رسیده شبی و چه خشک لب سحری

زمانه یی که زدل های مهربان خالیست

گلاب وگل به چه امید واکند آغوش

به گلشنی که در ان جای گلرخان  خالیست

همیشه یاد غزل های عاشقانه بخیر

بیا که جام سخن از شراب جان خالیست

تو درطلوع بلوغت زپیش من رفتی

دگر ز خاطره ها دامن زمان خالیست

چه ماتم آمده امروز می پرستان را

که رفته ساقی ومیخانه تا دهان خالیست

فضای خانهء دل ها چه تنگ وتاریک است

که بتکده زبت وکعبه ازنشان خالیست

بهرکجا که رسیدیم شکوه سر دادیم

دلم پرُ است به رنگی که از بیان خالیست

پناه تان به خدا ای کبوتران حرم

همیشه بزم وطن از نوای تان خالیست

زدوش خم مطلب مستی جوانی را

زتیر رفته ُ ما خانهُ کمان  خالیست

ادب مخواه زچشم سفید من کهزاد

که از متاع محبت همین دکان خالیست

 

فرستنده : ماریا دارو

 

 


September 10th, 2006


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان